شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

هنرمند؛ حکیم

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۰ ب.ظ

 با این جملات شهید آوینی در مقاله ی بشر در انتظار فردایی دیگر که " آلبر کامو در 1934 به صف نهضت های ضدّ فاشیسم پیوست و در حزب کمونیست مأمور تبلیغات در محافل مسلمانان الجزیره شد. جورج اورول نیز آنگاه که پنرال فرانکو، به پشت گرمی فاشیسم آلمان و ایتالیا، به جمهوری اسپانیا اعلان جنگ داد، به جبهه رفت و مجروح شد ( سال 1937). جبهه خلق نیز که جمهوری اسپانیا را تشکیل داده بود، منزه از گرایش های کمونیستی نبود.  نه کامو و نه اورول کمونیست نماندند. مورسو – بیگانه کامو – در برهوتی میان « نه عشق » و « نه نفرت » می زید و شهر طاعون زده « اُران »، بیرون از حیطه تاریخ و جغرافیا و فراتر از هر دو، گرفتار طاعون شده است تا انسان برای آخرین بار در « حکمت بلا » بیندیشد. کامو از سِحر یوتوپیا رهیده است، اما اورول نه. بنابراین، رمان «1984» هنوز ایدئولوژی زده، و به عبارت بهتر، یوتوپیازده است. " کامو برایم مهم شد. چرا ؟ آنچه آوینی در آثار کامو دیده است حکمت است . حکمت چیست ؟

کامو را از خطبه ای که برای نوبل ایراد کرد می توان بیشتر شناخت. آنجا که به این سوال مهم پاسخ می دهد که "آیا هنر چیزی است تجملی و مبنی بر دروغ؟" . کامو در این خطابه ی مهمش به ملزومات هنر امروز می تازد . از مهمترین بخشهای آن می توان به مخالفتش با هنر برای سرگرمی اشاره کرد. مخالفتش با هنری که بی مسئولیت است. هنری که ابزار آزادی است. هنری که او آن را ملامتی می خواند یعنی هنرمندی  که با همه چیز حتی سنت هنری خودش مخالفت می کند و میپندارد که میتواند قواعد قواعد خاص خود را بیافریند و سر انجام گمان می کند که خداست. در بخش دیگر این خطابه او به این می رسد که آیا هنرمند برای روی گرداندن از هنر بورژوایی و صوری می تواند به واقعیت گرایی صرف روی آورد؟ جواب کامو خیر است. او می گوید واقعیت جهان به صورت محض قابل روایت نیست و هنرمند واقع گرا تنها می تواند و مجبور است  بخشی از واقعیت را نشان دهد. اگرچه این روایت آرزوی هر هنرمندی است اما ناشدنی است. نشان دادن همه مناسبات در واقع توسط هنر ناممکن است.  او تنها هنرمند واقع گرا را خدا می داند و هنرمندان دیگر لزوما نسبت به واقع گرایی وفادار نخواهند بود. او در قسمت دیگر خطابه اش در جواب پس هنر چیست ؟ می گوید چیز ساده نیست و این جمله ی کامو آدم را به فکر فرو می برد. او با این جمله فهمانده که تعریف او از هنر هم کامل نیست و او در این سخنان بخشی از حقیقت هنر را که درک کرده است، فرامی گوید.

چرا آلبرکامو در نوشته هایش حکیم است . من به زندگی 48 سالۀ کامو کاری ندارم . اینکه که بوده و چه تجربه کرده است و چگونه زیسته است دغدغۀ من نیست. اینکه چگونه دیده است و به چه باور داشته است مهم است. بوبن نویسنده ی فرانسوی در کتاب فرسودگی  با اشاره به دو جملۀ  نخست رمان بیگانه " امروز مادرم را به خاک می سپارند. یا شاید فردا " می گوید گفتن این شیوه خونسردانه تاثیر گذاشتن به سوزنده ترین نحو، نشانۀ بارز یک نویسنده است ... برای آنکه اینچنین بنویسیم ، باید دچارفقدان آن کس که نزدیک تر از همه به ماست ، باشیم. این گفتۀ بوبن حتی اگر نپذیرد و یا نداند همان معنای حکمتی است که کامو دارد. در اثر فقدان مادر به او حکمتی داده اند . تو بگو در اثر عشق . عشق کامو به مادر در بیگانه سرمنشا حکمتی شده است فراگیر. تو نیز این لحظه را از سر گذرانده ای . فقدان مادر و یا شاید هزاران فقدان دیگر را. اما آنچه انسان را برای همیشه و در همۀ کارهایش حکمت می دهد فهم این مطلب است که فقدان بزرگی در این دنیا گریبانش را گرفته است . فقدان دوری از اصل خویش. تو و من اگر این فقدان را با تمام وجودمان درک کرده ایم آنوقت حکیمانه می بینینم ، حکیمانه می زییم ، حکیمانه می نویسیم و حکیمانه اثر خواهیم گذاشت.

سالها پیش در یادداشت های ابراهیم حاتمی کیا در کتاب موج مرده خواندم که " امروز نمی توانم بنویسم . درد ندارم . و زمانی که درد نداشته باشم نمی توانم بنویسم." این نکته سالها با من بود و این روزها خود نیز یافته ام که اگر نگارنده را و یا شاعر را و یا فیلم ساز را و یا نقاش را ، سوزی نباشد ، هنری نیز نیست . درد مقدمه است . درد ابتدای افاضۀ حکمت است . و آنچه هنر امروز را تهی کرده کرده است فقدان درد است . گویا هنرمندان را دردی نیست و هنرمندی را که درد نباشد آیا هنری هست؟

حکمت فراتر از علم است . علم آموختنی است  اما حکمت خیر. حکمت افاضه است . حکمت آن چیزی نیست که آدمی از طریق تعقل محض به دست آورد بلکه علم به حقایقی است که خداوند به بندگان خاص خود عطا می کند.علم و فکر از عقل است و حکمت از قلب . حکمت را به قلب مومن نازل می کنند و نه به عقل. همانگونه که کلام وحی بر قلب پیامبر عظیم الشان وارد شد و نه بر عقلش . از آنجا که خود می گوید " نه زمینم گنجایش مرا دارد و نه آسمانم اما در قلب بندۀ مومنم می گنجم". قلب آیینه است صیقلی و شفاف و هرگز دچار زنگ زدگی نمی شود و حکمت نیز بر آن نازل می شود . عقل برای فهم مناسبات زمین است و قلب برای فهم مناسبات آسمان . هنر نیز اگر برخاسته از حکمت باشد از قلب هنرمند برخاسته است و نه از فکرش و یا عقلش. و اگر قلب هنرمند را زنگار گرفته باشد ، هنری هم که از آن می آید زنگار گرفته است. میان قلب و حق حجابی می نشیند و او را باغیر حق سرگرم می کند . جنود عقل و شهوت با قلب در نزاع همیشگی اند و آنکه هنرمند حکیم است در قلب خویش بر جنود عقل و شهوت فائق آمده است.

ودر آخر اینکه :

گفته اند حکیم در خشت آن می بیند که فراتراز ظاهر است . حکیم راه به باطن عالم دارد . حکیم دوردست ها را می بیند چه از ابتدا و چه در انتها . حکیم برای حرف هایش حساب اول و آخر را دارد. حرفی نمی زند که بنیانی فروریزد و حرفی نمی زند که بنیانی نو در اندازد. بنیانهایی که حکیم از آن سخن می راند حقیقتی است که پای در عالم معنی دارد. حکیم آن را درک کرده است. دیده است . چشیده است . و هنر مند حکیم آنچه از حقیقت یافته است را تنزیل می دهد . آنقدر نازلش می کند تا به فهم درآید. محسوس می کند تا به حس در آید. گاها معقول می کند تا با عقل فهمیده شود. هنرمند حکیم یک پایش در عالم معنی است و پای دیگرش در عالم محسوس . آنچه در عالم معنی می بیند در عالم محسوس می نمایاند.

 

  • امین بابازاده

حکمت

هنرمند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی