شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

۳ مطلب با موضوع «انتظار» ثبت شده است

عدالت با شاخۀ زیتون

يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷ ق.ظ

خدا به عدالت و نیکی کردن و بخشش به خویشان فرمان می‌دهد. ( نحل/90)

 

***

عدل، یعنی زندگی.

و انسان عدالت، یعنی کسی که به دیگران حیات می‌بخشد. از آنجاست که گفته اند:

«عدل گواراتر از آبی است که نصیب تشنه می‌گردد.»[1]

آب، تشنگی را نابود می‌کند؛ اما عدالت به ظالم و مظلوم زندگی عطا می‌کند. هیچ فرد عاقلی نیست ، که ضرورت عدل را درک نکرده باشد و بدنبال ظلم برود؛ همانگونه که هیچ فرد آگاهی به وقت تشنگی به سراغ «آب شور» نمی‌رود. انسان اسلام نیز عدل را «زینت دین» خویش می‌شمرد. مذهب تشیع، مذهب عدل است و از آنست که گفته اند:

«توحید و عدل در اصل علویند».

شیعه، عدل را از اصول می‌داند و هیچگاه ظلم را تأئید نکرده و همیشه و هر جا جلوی هر «روند ظالمانه ای»- حتی به قیمت جان خویش- ایستاده است. تو گوئی این ظلم است که اساس همۀ دردهای بشریت است و باید از ریشه خشکانده شود. انسان ظالم، همه چیز را لگد مال هوی و هوس خویش می‌کند، اما انسان عادل، نه تنها بر دیگران قدرت دارد، بر خویشتن خویش نیز حکومت می‌کند.

عدل،یعنی زندگی.

و انسان عدالت، کسی است که احکام و قانون‌های انسانی را زنده می‌کند و بشر را از زیر یوق سلاطین ستم پیشه بیرون می‌آورد. از آنجاست که گفته اند:

«عدل گواراتر از آبی است که نصیب تشنه می‌گردد«.

تشنه را تشنگی از پا در می‌آورد و مظلوم را ظلم ظالمان از پای می‌افکند. عدالت، خصلتی است که در نهاد هر انسانی به ودیعه گذاشته شده است وعده ای با دانستن این مطلب- که ظلم بر خلاف مرام انسانیت است- عدالت را سرکوب می‌کنند. همۀ نیکی‌ها در عدل است و از اینروست که فرموده اند:

«العدل... اعلی مراتب الایمان»[2]

ایمان یعنی اعتقاد کامل به موازین اسلام و عدالت در رأس ایمان قرار دارد. در عدالت قدرتی نهفته است که با آن می‌توان همۀ مردمان جاهل ستمکار را از پای درآورد و شیرینی حیات را به مردم «ستم روا شده» چشاند.

عدل، یعنی زندگی.

بزرگترین تندیس و نمونۀ کامل انسان عدالت، کسی نیست جز او که در سرلوحۀ دفترش نوشته بود: «العدل حیاه»

عدل او، عدل به مهر بود و مصداق کامل عدالت.

عدل به مهر، روا داشتن عدل بر ظالم و مظلوم است و او آینۀ تمام نمای این عدالت بود. عدل بر ظالم نه آنست که می‌بایست با او مسالمت ورزید؛ بلکه آنست که حق ظلم به او نداد تا او نیز مزۀ زندگی در سایۀ عدل را بچشد. عدل او، «عدل با شاخۀ زیتون» بود.

او می‌دانست که اجرای عدالت موجب دشمن پروری خواهد شد؛ اما بدین حکم اعتقاد داشت که به قیمت جان نیز باید در راه رساندن همۀ مردمان به حقشان تلاش کردم. او مأمور بود تا «آب ذلال عدل» را به تشنگان حقیقی عدالت برساند. او پذیرفت که در محراب به خاطر عدلش به خدای عادل رستگار شود؛ اما خرد شدن کمر ستمدیده ای را زیر «ستوران اسب سرکش ظلم ظالم نبیند. بدینسان بود که «علی» آن مظلوم همیشۀ تاریخ، «شهید عدالت» شد.

عدل، یعنی زندگی،

و انسان عدالت، آنکسی است که خدای بزرگ به وسیلۀ او زمین را- که در اثر ظلم نامردمان تاریخ مرده است- زنده می‌کند.

«یبعث الله رجالاً فیحیون العدل فتحی الارض لاحیاء العدل»

او موعودی است که جهان در انتظار عدالت اوست. آنروز خواهد آمد و انتظار به پایان خواهد رسید. آنروزی که او بر بالا بلند «مأذنه‌های عدالت» شعار زندگی سرخواهد داد.



[1] . «العدل أحلی من الماأء یصیبه الظمان» امام صادق (ع)، میزان الحکمه ، ج 4، 2542

[2] . غررالحکم/39

بهشت زمینی

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۸ ب.ظ

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورد. و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می‌دهد که قطعاً آنان را حکمران زمین خواهد کرد. (نور/55)

***

«احساس انتظار، مثل احساس تشنگی است»

آنکس که تشنه است، خود را به در و دیوار می‌زند تا آبی بیابد و تشنگی خویش را رفع کند؛ حتی اگر این تشنگی به مرگ او بینجامد، دست از تکاپو برنداشته و امید نیز در او ضعیف نخواهد شد؛ یا اینکه به خواستۀ خویش می‌رسد و یا اینکه در راه آن جان می‌دهد. آنکس نیز که منتظر است، برای انتظار خویش «اقدام» می‌کند. در حقیقت «انتظار» با «اقدام» رابطۀ مستقیم دارد. اگر کسی بنشیند و بگوید: «من منتظرم تا آن مقصود بیاید» و هیچ قدمی به سوی او برندارد، مانند کسی است که در گرمای سوزناک تابستان زیر آفتاب نشسته است و می‌گوید: «بالاخره سایه بدینجا که من نشسته ام خواهد رسید.»

اقدام نکردن یا از کسالت است و یا اینکه آشنائی با وظیفه وجود ندارد. انتظار به معنای واقعی، آنست که در آن «روز مرگی»، «خفتگی» و «خمودی» وجود نداشته باشد. انسان انتظار «صاحب نظر» است. و صاحب «نظر دقیق» هیچگاه ننشسته است، تا آن نظر به ذهن او خطور کند؛ بلکه برای وصول و پرورش آن تلاش کرده تا بدان رسیده است. تکلیف امروز منتظر را «آینده» مشخص می‌کند؛ زیرا ساختن «حال» و رسیدن به «آینده» وظیفۀ انسان انتظار است.

«در فطرت عالم این اصل نهفته است که وقتی انسان هدفی را بر می‌گزیند، از آن پس، رد یا قبول هر چه به او ارائه می‌شود به مطابقت یا عدم تطابق با آن صورت ذهنی که از هدفش در درون خویش ساخته است بازگشت دارد».

انتظار پویا و هدفمند، همراه با تحرک است. چیزی که به انتظار حیات می‌بخشد، «راه انتظار» است، نه «مقصد»؛«تلاش» است نه «کام یابی». انسان دقیق و آگاه می‌داند، که وصال با تکاپو امکان پذیر است و اگر کسی در راه رسیدن به «هدف غائی انتظار» جان سپرد، بدان هدف رسیده است.

«هرکس دوست دارد از یاران حضرت قائم باشد باید در انتظار او باشد؛ به نیکوئی و پرهیزکاری رفتار نماید؛ پس اگر او به این حال، پیش از قیام او از دنیا برود، پاداش یاران مهدی را خواهد گرفت...»[1]

هر انسانی فطرتاً دنبال «مدینۀ فاضله» است؛ مدینه ای که در آن هیچ آثاری از «زشتی»، «پلیدی» و «ظلم و جور» وجود نداشته باشد. «انسان فطرتاً در جستجوی بهشت است، همان بهشتی که از آن هبوط کرده است.»

فلسفۀ تاریخ مبارزۀ انسان شیعه در راستای عدالت نیز همچنین مدینه فاضله بوده است. شهر رؤیائی بشر، که همۀ انسانها از اول خلقت تاکنون، بدنبال آنند تا حتی برای لحظه ای آن را درک کنند دور از دسترس نیست؛ «آب در یک قدمی است.»

فقط کافیست بسوی آن گام برداشت و حرکت کرد و این حرکت بسیار مهم است. آنانی که می‌گویند باید دست روی دست گذاشت، تا امام زمان (عج) بیاید، بعد همه چیز درست می‌شود، «در شب تاریک چراغ روشن نمی‌کنند چون فردا بناست خورشید عالمتاب بدمد.»[2]

«مدینه فاضله» قطعه سنگی نیست که از آسمان به زمین بیفتد، بلکه محصول تلاشهای انسانهای منتظر است که در راه رسیدن به حق گام بر می‌دارند. ابتدای شکل گرفتن شهر خوبیها- که ازعدل و داد سرشار است[3]- ظهور نیست بلکه آن زمانیست که انسانهای دین باور حقیقت جو بپا خیزند و زمینۀ آن را فراهم کنند.

«مدینه  المهدی» موتور محرک جامعۀ اسلامی است نه صرف مقصد. برای رسیدن به آن «منزل مقصود» باید «کوشید»، «جوشید» و «خروشید».

«مدینه المهدی» در زمان و مکان مشخص خلاصه نمی‌شود؛ بلکه به وسعت یک «جغرافیای جهانی عقیدتی» است. در قبال رسیدن به آن شهر آرزوها وظائفی بر عهده ماست که همۀ این وظائف در تشکیل آن سهم بسزائی دارد؛ که اگر یکی از ما به کوچکترین وظیفۀ خویش در قبل آن، عمل نکنیم، بدان غایت نخواهیم رسید.

رسیدن به «مدینه فاضله مهدی (عج)» ، بپا خاستن و قدمهای استوار در مسیر گذاشتن و زمینه را برای آن «قیام جهانی» آماده کردن است وگرنه آن «بهشت زمینی» در حد یک رؤیا باقی خواهد ماند.


 



[1] . امام صادق (ع) ، بحار الانوار، ج 52، ص 140.

[2] . مقام معظم رهبری، نیمه شعبان 1381.

[3] . اشاره است به حدیث مشهور (یملأ به الارض قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً)

کاش همیشه بهار بود...

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۵ ب.ظ

لفظ ها هم در عالم از حقیقتی برخوردارند ؛  اگرچه اعتباری باشند.  بار معنایی خاصی را با خود حمل می کنند. این کلماتند که معنی را می رسانند و گرنه اگر کلمه نبود معنایی نبود و اندیشه ای نبود.  ظریفی می گفت : انسانها با کلمات است که می اندیشند و اگر کلمه نبود فکر نبود و انسان در بدویت ماندگار بود. در ابتدا کلمه بود پیش از آدم و از اینرو کلمه حقیقی است و کلام هم . "الیه یصعد کلم الطیب".

بهارهم کلمه ایست با معنای مشخص . یادآور شکوفایی است. معنای طراوت هم دارد. فصلی که بعد از خزانی سخت می آید و هر گاه تو به این کلمه می اندیشی خود را در آن می یابی . در فصل زمستان ، بهار، امید می دهد و در گرمای تابستان افسوسش را میخوری؛ این امید و افسوس هر دو در فراق بهار چشیدنی است و اگر نبود این فراق ، بهار معنایی نداشت.

من فصل بهار "کمی دیرتر" شجاعی را هم از این جنس می دانم . که در خزان اکنون امید را ما می چشیم و افسوسش را آنهایی می خورند که حضور بهار را چشیده اند.آنروزها "کربلایی محمد  قفل ساز" و " علامه حلی " و در زمان مامیرزا ابوالحسن اصفهانی ها، مجتهدی ها، بهجت ها و امام خمینی ها. نویسنده کمی دیرتر در فصل بهار این امید و افسوس را به خوبی به مخاطب می چشاند و پلک های مخاطب را به اشک می نشاند. داستان عالمی که می خواست امام زمان ( عجل الله فرجه ) را ببیند و با محاسباتی فهمید که قفل سازی در شهر هست که حضرت به دکان او می آید . به در دکان قفل سازی رفت و دید پیرزنی نزد او آمد و از او پرسید : اجرت ساخت کلید چند می شود و قفل ساز پاسخ داد : یک عباسی . پیرزن دوباره پرسید و قفل را چند می خری ؟ جواب شنید به یک سنار( خیلی کمتر از قیمت ساخت).  آن عالم نزد قفل ساز دیگری رفت که به یک سنار می ساخت و به یک عباسی می خرید . دانست  هموست . گفت : سلام ما را به آقا برسان و بگو چگونه می شود ایشان را دید؟ قفل ساز که گویا برای او امری عادی است فرصتی خواست . عالم برای گرفتن جواب نزد او آمد. قفل ساز گفت: حضرت فرمودند: تو در فکر دیدن ما نباش ؛ تو خودت را بساز ما به دیدنت می آییم. داستان حضور حضرت در دکان کربلایی محمد قفل ساز به همان اندازه تاثیر می کند که حضور حضرتشان در یاری علامه حلی در کتابت یک کتاب در رد کتابی که دروغ بسیار دارد. قفل سازی از جنس نور و عالمی از همان  جنس . گسترش داستانی دو ماجرا آنقدر چشیدنی است که اگر این فصل را اگر از کمی دیرتر بگیریم گویا بهار را گرفته ای و پس از فصل های مهم و دغدغه افزای پاییز و زمستان و تابستان الحق که فصل بهار به جاست. شجاعی در پی آنست تا بفهماند ارتباط با امام زمان( عجل الله فرجه) به ادعا نیست، به اخلاص است ؛ به نیت پاک است . به دکانداری نیست ؛ به سجاده و تسبیح و نعلین نیست ؛ به پست و مقام و درجه نیست؛ از کسانی مباش که قفل را به یک عباسی درست می‌کنند و 300 دینار و یک سنار می‌خرند؛ مثل کسانی باش که به یک سنار درست می‌کنند و به یک عباسی می‌خرند...

اما آنچه نگارنده این سطور را به نوشتن این سیاهه ترغیب کرد اینکه کاش همیشه بهار بود... ای کاش ادبیات حاکم بر کل داستان "کمی دیرتر " چون فصل بهار بود. کاش سید دغدغه بزرگ را فدای مسئله کوچک و زودگذر زمان ما نمی کرد. مسئله ای که سید را به نگارش این نوشته واداشته ، مسائلی است که امروز در جامعه شکل گرفته و عده زیادی در جامعه از روی ریا ، دم از ارتباط دروغین با آن یار غائب را می زنند. اما این نکته را باید گفت که این مسائل کف روی آب است و دیر یا زود حقیقت آن برملا خواهد شد و مدعیان دروغین هم از بین خواهند رفت. اما آنچه می ماند این کتاب است و دغدغه های مطرح شده در آن.

فصل اول داستان شخصی است که در هیئت نیمه شعبان وقتی همه می گویند: آقا بیا آقا بیا! او فریاد می زند: آقا نیا!  و این همان نقطه عطف داستان است که نویسنده بعد از این، از آن  راز گشایی می کند. او همه آنهایی را که در هیئت حضور دارند، به مخاطب نشان می دهد . او می گوید اگرچه این افراد منتظرند، اما منتظر امام نیستند و اگر روزی آقا بیاید ایشان به فکر روزمرگی خویشند. ایشان داغ آقا ندارند ، داغ نان و پست و جاه دارند. وزیر باشند یا مداح باشند. وکیل باشند یا سخنران باشند و در غم غیبت او سخنرانیها کنند . آنچه مهم است و شاید به صواب نزدیک باشد نقد ادعاهای دروغین انتظار است؛ اما آنچه ناصواب می نماید نزدیکی قلم سید به قلم رسانه ای و ژورنالیستی است. سید مهدی شجاعی همچون کتاب قبلی اش " دموکراسی یا دموقراضه" در حال سیاه نمایی است. او همه چیز را سیاه می بیند. آنگونه که اگر فصل بهار در کتاب نبود ، مخاطب درگیر این سوال می شد که دیگر جای امیدی نیست . بعد از خواندن سه فصل اول تمام امام زمان گفتن ها در این جامعه بی محتوا و توخالی نشان داده می شود. در این داستان که به عقیده نگارنده داستان نیست و شاید بتوان گفت یک تحلیل است ، نشانی از قهرمان و ضد قهرمانی نیست. یعنی حتی یک مورد سالم هم در آن دیده نمی شود. و در منطق ارسطویی داستان ، حضور قهرمان و ضد قهرمان از اصول مهم داستانی است. اینکه در جامعه اکنون، هستند آنهایی که به دروغ و برای منافعشان به دنبال ظهورند حقیقت است ؛ اما هستند آنهایی که هنوز هم دل در گرو یار دارند و به انتظار مقدمش نشسته اند. از سوی دیگر این سوال را از نویسنده کمی دیرتر دارم : مگر در جامعه عصر علامه حلی و کربلایی محمد چند درصد مردم در انتظار واقعی حضرتش بودند و آیا در همان زمان آنهایی که به دروغ دم از ارتباط با امام زمان می زدند، کم بودند؟

علامه حلی بودن مهم است . اگر نویسنده ای و دلت به حال امروز جامعه ما می سوزد قدم پیش نه و برای احقاق حق شمشیر قلم به کف گیر.  به امید بهار تمام اندیشه ات را روشن نگه دار . امید را به کناری نگذار که اگر امید را از انتظار بستانی، دیگر این لفظ را معنایی نیست . بدان آنروز که بهار می رسد همه در آزمونی سخت قرار خواهیم گرفت.

 {نقدی همدلانه بر کمی دیرتر جناب سید مهدی شجاعی که در ویژه نامه میلاد امام زمان مسجد مقدس جمکران چاپ شد}