شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محافظ» ثبت شده است

بادیگارد یا محافظ؟

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۲ ب.ظ

*   این سیاهه نقد فیلم نیست که نقد یک سوال ، محتوا و مضمون است ...

 

حاتمی کیا یک ویژگی بزرگ دارد که او را از دیگر فیلم سازها متفاوت می سازد و آن اینکه از روی اعتقاد فیلم می سازد. رنگ و بوی اعتقاد اتمسفر ویژه و خاصی را بر فیلمهایش حاکم کرده است. اعتقادی که مخصوص و محصول انقلاب اسلامی است؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیشتر. 

دیده بان محصول اعتقاد است؛ مهاجر هم؛  تا جاییکه سید فیلم مهاجر با چشمان بسته و با اعتقادش مسیر مهاجر را می فهمد؛ آزانس شیشه ای نیز حاصل اعتقاد حاج کاظم هاست به عباس ها و نه بیشتر؛ موج مرده هم حاصل اعتقاد استکبارستیزی حاج مرتضی راشد است. این ها همه اعتقاد مولف اند که در شخصیت ها بروز کرده اند. حاتمی کیا چه خوشش بیاید چه نه یک فیلم ساز اعتقادی است. و در این امر هم از بهترینهاست.

اما نکته ی اصلی  در بالاپایین  اندیشه است. در نوسانات فکرها است. این بالا پایین شدن ها خطر نیست که انسان با توجه به مدرکاتش از عالم دچار نوسانات در اندیشه می شود. اما خطر آنجاست که به فرمودۀ حضرت آیت الله جوادی آملی "نباید هر فکری و هر اندیشه ای از ما اعتقادمان شود". یعنی به هرچه می اندیشیم معتقد شویم که تغییر اعتقاد سخت تر از تغییر اندیشه است.

  تو آنجا که از خود بگذری و او را ببینی دیده بانی. آنجا که به خود نزدیک می شوی و سعی می کنی در ظاهر چشمانت را بر خود ببندی مهاجری. آنجا که سعی می کنی دلت برای دیروزت بسوزد و غم امروزت را داشته باشی حاج کاظمی. آنجا که در خودت گیر کرده باشی و دست و پا بزنی که دوباره به پرواز درآیی موج مرده ای. آنجا که به دنبال مقصر وضع امروزت هستی به نام پدر قسم می خوری.آنجا که دنیا تو را از خود بیخود کرده باشد جشننت را گزارش می کنی. آنجا که دیگر به خودت شک کرده باشی بادیگاردی! وای به حال روزی که این شک اعتقادت شده باشد!

بادیگارد حاتمی کیا یک مسئله ی مهم دارد که به فیلم های سیاسی نزدیک شده است. فیلمی سیاسی با سوال اعتقادی بزرگ. کاش ما می توانستیم با شک حاج حیدر زندگی کنیم و به نقطه ای برسیم که یا این شک به یقین می رسید و یا باعث هلاکت حاج حیدر می شود. اما حاتمی کیا از این شک دست می کشد و در ادامه به ساحل ناامن دیگری پناه می برد که با سیریش هم به اصل ماجرای فیلم نمی چسبد؛ یعنی فیلم از زمانی که حاج حیدر ذبیحی حفاظت مهندس زرین را می پذیرد. پس شک حاج حیدر چه شد؟ صورت مساله در ادامه داستان پاک شده است.

****

حاتمی کیا می خواهد ادای خودش را در آژانس دربیاورد و این بدترین حالت ادا درآوردن است. این فیلم را اگر یک فیلمساز تازه کار می ساخت می گفتند او می خواهد ادای حاتمی کیا را درآورد و ای کاش یکی غیر حاتمی کیا این فیلم را می ساخت تا بشود نقد درست تری کرد. هالۀ حاتمی کیا نقد را سخت تر می کند .

بیایید فرض بگیریم این فیلم را کس دیگری ساخته است و خواسته آژانس شیشه ای 2 را بسازد . بنشینید تا دوباره فیلم را ببینیم. حاج کاظم از خود عبور کرده است. غم حاج کاظم خودش نیست. حاج کاظم غم عباس ها را دارد. حاج حیدر اما غم جانی را دارد که بر سر حفاظت از سیاسیون جدید می گذارد! حاج کاظم نمی خواست چیزی را حفظ کند چه شخصیت نظام یا چه شخصیت خودش را. حاج کاظم می خواست که کمر عباس ها در نظم جدید خرد نشود. اما حاج حیدر ذبیحی می خواهد از شخصیت نظامی حفاظت کند که خود می پسندد. حاج کاظم از نظام طلبکار نیست اما حاج حیدر ذبیحی از نظام طلبکار است. حاج کاظم به مردم و افراد خرده نمی گیرد و آنها را به عنوان شاهد گروگان گرفته است و حتی سلحشور را به عنوان نماد نظم جدید به مبارزه می طلبد اما حاج حیدر ذبیحی از سیاسیون فراری است و به گوشۀ دیگری { حفاظت از مهندس زرین } پناه می برد. حاج کاظم فعال است اما حاج حیدر ذبیحی منفعل.

و من چقدر نقد حسین قدیانی را به آژانس می پسندم که نوشته بود :" حضرت حاتمی‌کیا! دو روز مانده به آخر سال، در آن آژانس معروف به شیشه‌ای، می‌بخشیدها! این حاج کاظم حضرتعالی بود که به بهانه دفاع از عباس، حتی تا گروگان گرفتن ملت هم پیش رفت، حتی‌تر اسلحه کشید و الباقی قضایا! اون‌وقت همین ایشون برمی‌داره در وصف اون موتوری‌هایی که از قضا برای دفاع از حضرتش آمده بودن، می‌گه: «دود این موتوری‌ها منو خفه کرده! این موتورا جاده می‌خوان! من خیبری‌ام! خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» عجب!  بمیرم… واقعا بمیرم برای مظلومیت بچه‌بسیجی کف خیابون که حتی باید از حاج کاظم هم طعنه بشنوه! طرفه حکایت را سر جدت نگاه کن! توی اون آژانس، از همه شلوغ‌تر خود حاج کاظمه، اون‌وقت می‌گه؛ «خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» جناب حاتمی‌کیای عزیز! من‌باب مزاح عرض می‌کنم! در آژانس شیشه‌ای شما «عباس» که شهید می‌شود، «حاج کاظم» هم آنقدر رفیق شفیق داشت که هرگز بازداشت نشود؛ لذا می‌بینیم تنها کسی که در فیلم بازداشت می‌شود، بدبخت بینوا اصغر نقی‌زاده است، نماینده همان موتوری‌ها! که فقط آمده بود رفقایش را با تعریف چند لطیفه بخنداند و به ایشان «انرژی مثبت» بدهد! این است مظلومیت بچه‌بسیجی موتوری کف خیابان، حتی در فیلم محبوب «آژانس شیشه‌ای»!".

این هم در فیلم بادیگارد به عینه مشاهده می شود. بچه های حزب اللهی که از سر اعتقاد به باج ندادن، پلاکاردهایی را به دنبال بازرسان آژانس می گیرند ،در این فیلم مسخره می شوند و حاتمی کیا برای اینکه بگوید من هم با او هستم هم با شما سر گوسفندی را ذبح می کند که در هر عروسی و عذایی سرشان را بیخ تا بیخ می برند !!!

خوشم می آید از اینکه آنطرفی ها حاتمی کیا را یکی از همین پلاکاردی ها می دانند و در جشنواره حتی او را نامزد دریافت جایزه هم نمی کنند اما او خود را از آنها نمی داند و یا زور می زند که خود را غیر از آنان بنمایاند و  این طنز بزرگ روزگار ماست !!!

****

آنچه در بادیگارد با همۀ فیلمهای حاتمی کیا تفاوت دارد در همین اعتقاد است. حاتمی کیا شک کرده است و از این شک رهایی ندارد. مهمترین سوالی که در حین فیلم به ذهنم زد و سوالی است در نقض بافته های جناب حاتمی کیا اینست که چرا حاتمی کیا نمی تواند به این سوال پاسخ دهد که اگر روزی حاج قاسم سلیمانی ها { که گریم حیدر ذبیحی بسیار به او نزدیک شده است } در جایگاهی که قرار دارند شک کنند چه پیش می آید ؟

به نظر حقیر اصلا شک حیدر ذبیحی شک بچه گانه ی کوچه بازاری است. شک نیست. سوال است. نفهمیدن است. خلط بین حقیقت و واقعیت است. اینکه انسان با رفتار یک جزئی به یک کلی شک کند. این یعنی اول خطر برای دیده بان سینمای ایران.

اما حرفی که در گفتنش تردید دارم اینست که حاتمی کیا رفته رفته در حال تغییر عقیده است. تغییر عقیده از دیدن از زاویه ی خدا به عالم در دیده بان و تا حدی مهاجر  به از دیدن امور از نگاه یک انسان آرمانگرای عوام زده. آرمانگرایی که آرمانگرایی اش در حال تغییر است ! آرمانی که او به دنبال اوست چه آرمانیست ؟ حاتمی کیا به حق، بادیگارد آرمانی خودساخته است نه محافظ آرمانی که خدا به واسطۀ انقلاب اسلامی ساخته است.

آرمانی که از آن باید حفاظت شود به عینه در عالم هست و این یک چیز بیرونی نیست که بخواهی به دنبال ساختنش باشی یا نگران سوراخ شدنش. آرمان واقعی که انقلاب اسلامی برای نیل به آن اتفاق افتاده است، رسیدن به حکومت حقۀ الهی بر کرۀ زمین است  و آنانکه در جنگ تمام هست و نیستشان را فدا کرده اند جز این هدف دیگری نداشته اند .

حاج قاسم ها هم برای همان آرمان می جنگند و برای همین است که شک نمی کنند . آیا سختی هایی که حاج قاسم ها در این چندسال پس از جنگ کشیده اند از سختی های حاتمی کیاها کمتر بوده است؟ و آیا حاج قاسم ها به طیف های مختلف سیاسی باج داده اند ؟ آیا حاج قاسم ها برای نشان دادن حقانیت خودشان با روزنامه ها و سلیقه های مختلف به گفتگو نشسته اند تا بی طرفیشان را به رخ بکشند ؟ آیا حاج قاسم ها کم از این دولت و آن دولت کشیده اند ؟!!!

اما بزرگترین کار حاج قاسم ها نگاه به هدف غایی اصیل انقلاب است که پرچمش به دستان مبارک سید و سالار این روزهای انقلاب است ...

****

اما آیا مهندس میثم زرین آنی هست که باید باشد ؟

این شخصیت با توجه به عکسهایی که در اتاق مهندس زرین به دیوار است شمایی از احمدی روشن و شهریاری و رضایی نژاد و محمدی است. اما به گمانم فهم غلطی از ایشان برای جناب حاتمی کیا وجود دارد. تصور حاتمی کیا از احمدی روشن ها و شهریاری ها به واقعیت نزدیک نیست. ما در احمدی روشن ها و شهریاری ها، عباس ها را می بینیم که حاج حیدر ذبیحی می بایست حاج کاظم وار از آنان حمایت کند. برای همین است که در سکانس پایانی فیلم برایت سوال می شود که حاج حیدر از مهندس ذبیحی به خاطر بادیگارد بودن حفاظت کرده است یا به خاطر فرزند همرزم شهید بودنش؟!! چون در طول فیلم هم دلیل درست و مشخص و قابل اعتنایی برای محافظت از مهندس زرین گذاشته نشده است. مهندس هسته ای که در فیلم به ما نمایانده شده است عاشق علم و حساب و هندسه است!   مهندس زرین اوج شاهکارش در سرکار گذاشتن بادیگاردهاست اما مهندسان شهیدمان اوج شاهکارشان در حل جهادی مسائل عظیم  هسته ای است که بدون خواب و خوراک و با زحمت به آن رسیده اند. چرا حاتمی کیا این مهندسان را در اوج شکوهشان نشان نمی دهد؟ نمی دانم و متعجبم؟ اوج  نگرانی مهندسان شهیدمان هل من مبارز طلبیدنشان بوده است. اوج همتشان سرجانشاندن غربیها؛ اما مهندس زرین عرضه اش را با نگه داشتن یک دختر پای یک زندگی به رخ می کشد !!! این اوج تاسف من از دیدن فیلم است. مهندس زرین یک نمونه از یک کل است. کلی که سالهاست خون دل می خورد و حاتمی کیا می بایست آنها را به زیبایی و دیدنی شخصیت های دیده بان و مهاجر به نمایش می گذاشت. اما شک جناب حاتمی کیا به عالم و آدم شده است مهندس زرینی که رفتن به سر مزار پدرش{ سید میرزا } هم مصنوعی و غیر باورپذیر است.

یک سوال بزرگ هم در طول فیلم آدم را اذیت می کند و آن اینکه چه کسی قرار است، مهندس زرین را ترور کند؟ در دنیای داستان جناب حاتمی کیا دشمن داخلی است یا خارجی؟ هیچ نشانه ای از دشمن و ویژگیهایش در فیلم نمی بینیم؛ حتی در دیالوگ ها. درست است که در عالم بیرون مخاطب می داند که چه کسی قرار است او را ترور کند اما در فضای داستان دشمن شکل نگرفته است. اصلا مشخص نیست. به ناگاه در تونل این دشمن پیدا می شود و بمب می گذارد. شاید شباهت شیوۀ ترور در فیلم  با ترورهای بیرون از فیلم کمی از سنگینی را حل کند اما در فضای داستان نیاز به نشانه ای از دشمن ضروری می نماید.

اما شخصیت دیگر فیلم راضیه است؛ همسر حیدر ذبیحی که به گفتۀ به حق جناب فراستی که اگر او را از کل قصه برداریم هیچ اتفاقی نمی افتد. وای که با دیدن راضیۀ بادیگارد دلم برای فاطمۀ آژانس چه تنگ شد!! حضور چند سکانس مختصر فاطمه در آژانس و حضور دائمی راضیه در فیلم بادیگارد را مقایسه کنید. حضور فاطمه مانند یک قطب نماست وقتی چفیه و پلاک حاج کاظم را برایش می فرستد اما حضور راضیه مانند یک همسر معمولی است. هیچ تاثیری در قصه ندارد و بازی معمولی و دور از انتظار مریلا زارعی هم او را به شخصیت بد داستان تبدیل می کند.  به گمان حقیر نقش مریم در این فیلم خوب است و بازی هم خوب. مادر میثم زرین هم حضورش قابل اعتناست.

اینگونه بگویم بهتر است شخصیت راضیه در سایۀ حاج حیدر گیر کرده است اما فاطمه آفتاب راه حاج کاظم بوده است ...

آه فاطمه ... آه فاطمه ... آه فاطمه ... تو خلاصه ترین پیام را به من رساندی!

شخصیت و داستان الیاس و دوست داشتن مریم هم خوب است و داستان را امروزی تر می کند اما خیلی با داستان نویسی حاتمی کیا فاصله دارد که سعی می کند همه چیز داستانش با هم جفت و جور در آید.

****

اما سوال اصلی این نوشته که بادیگارد یا محافظ؟

به گمانم حاج حیدر ذبیحی از نیمۀ داستان به بعد از یک محافظ به یک بادیگارد تبدیل می شود و این در فیلم نقض غرض است. چون حاج حیدر از سیاسیون فاصله می گیرد تا محافظ بماند اما در رابطه با حفاظت از مهندس زرین بادیگاردی بیش نیست. حاتمی کیا می خواهد با چسباندن مهندس زرین به زمان جنگ این مشکل را برطرف کند اما نمی تواند و این به همان مسئله برمی گردد که مهندس زرین را می بایست عباس آژانس می دید اما حاتمی کیا مهندس زرین را شاگرد دکتر صولتی دیده است و این به نظر حقیر جفا در حق شهدای مظلوم هسته ای ماست.

 

والسلام