شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

چرا رمان؟

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۱ ب.ظ

آنکه جنایت و مکافات را خوانده با آنکه جنایت و مکافات را نخوانده متفاوتند و همچنین است آنکه لبۀ تیغ را خوانده با آنکه لبۀ تیغ را نخوانده .  این تفاوت در چیست ؟ جواب سلبی آن اینست که این تفاوت در داشتن اطلاعات در مورد رمان نیست . یعنی آنکه این رمانها را خوانده تفاوتش با آنکه نخوانده در این نیست که اسم راسکلینکف را می داند و یا اینکه می داند او پیرزنی را کشته است و اینکه او عاشق دختری به نام سونیا است که برای فقر خانواده اش خودفروشی می کند . در رمان لبۀ تیغ هم مثلا بداند که سرباز عاشقی به جنگ می رود و با کشته شدن دوست نزدیکش سوالاتی برایش پیش آمده  و برای همین پس از جنگ پی جواب برای سوالاتش می گشته است .  تفاوت در این دانسته ها نیست  که اگر این باشد نمی شود گفت رمان ترویج شود . ترویج شود برای چه ؟ برای اینکه بر دانسته های مخاطب اضافه شود ؟ چه کار بیهوده ای! خوب این کار می توانست با ترویج سایتهای اینترنتی صورت گیرد ؛ به مراتب بهتر و شایسته تر.

دوست فلسفه خواندۀ کتابخوانی دارم که می گفت نمی توانم رمان بخوانم . رمان خواندن برایم سخت است .  جملات بی معنی زیادی در رمان به کار رفته  و  از کتابی لذت می برم که خط به خطش مطلب داشته باشد. حرفی داشته باشد که به من حکمت ببخشد . این را من قبول ندارم .  رسالت رمان این نیست . همانگونه که رسالت فیلم هم این نیست . رسالت شعر هم این نیست. اگر رسالت رمان مشخص شود مشخص می شود که رمان به دنبال پراکندن سواد و حکمت نیست . رسالت رمان تعریف قصه است همین .

تعریف قصه چرا مهم است ؟

*

مرحوم آیت الله اشتهاردی از شاگردان اخلاقی حضرت امام  ، شبهای چهارشنبه ،در مدرسۀ فیضیه درس اخلاقی داشتند . ما هم به سفارش یکی از دوستانمان بعضی از این شبها را شرکت می کردیم . یکی از شبها از ایشان شنیدم که می گفت : امام هر هفته  شبهای چهارشنبه برای ما درس اخلاق می گفت . این درسها در ما تاثیر می گذاشت . ما متوجه تاثیر بودیم . به گونه ای که وقتی دوشنبه یا سه شنبه می شد احساس می کردیم  تاثیر آن حرفها از بین رفته است و ما نیاز به درس اخلاق امام داریم . پس برای درس اخلاق امام در چهارشنبه شبها انتظار می کشیدیم .

*

دوستی پس از دیدن فیلمی به یک نکته اشاره کرد و من آن را به  گونه ای دیگر یافتم . می گفت  پس از دیدن فیلم همراه همسرم به بوتیکی رفتم تا برای خود لباسی بخرم . او می گفت در حین انتخاب لباس برای خودم،  مشخص شد که نوع انتخاب لباس من عوض شده است؛ مثلا تا کنون از فلان حالت لباس خوشم می آمده و الان از فلان حالت لباس و یا اینکه پیش از این از فلان لباس متنفر بودم اما الان داشتم برای خودم انتخاب می کردم . این اثر چیست ؟ این همان اتمسفر داستان است که این دوست ما را با خود برده است . تنفس و اندیشه در زمان دیدن یک فیلم تا مدتی بعد از آن هم در مخاطب تاثیر دارد؛ این تاثیر می تواند با توجه به فیلم و کیفیتش ، تا زمان کوتاهی ادامه داشته باشد و یا تا مدتها با مخاطب همراه باشد.

اساتید اخلاق در درسهای اخلاقشان با قصه و زندگی بزرگان و اساتیدشان شاگردانشان را به یک سلوک شنیداری می بردند که تاثیر این سلوک شنیداری تا هفتۀ بعد با شاگردان همراه  است.

بارها شده است که زمان خواندن داستانی احساساتمان غلیان پیدا کرده است . حادثه ای ما را به گریه واداشته است و اتفاقی ما را خندانده است . خاطب برای اینکه با داستان همراه شود با یک یا چند شخصیت از داستان همذات پنداری می کند و همراهی او با آن شخصیت تا آنجا پیش می رود که مخاطب مانند او فکر می کند و مانند او می اندیشد . مثالش در شخصیت های منفی داستان است . گاهی شده است که انسانهای اخلاق مدار هم در زمان دیدن فیلم های دزد و پلیس ، طرفدار دزدند . حتی عصبهایشان برای آزادی و رهایی و موفقیت دزدها، تحریک شده است . این همان سلوک است . در ذات قصه سلوک وجود دارد . برای همین است که گفته اند قصه و داستان تهذیب مخاطب را بهمراه دارد. شخصی که داستان می خواند زندگی شخصیت داستان را تجربه می کند . تاثیر این سلوک در بعضی ها تا آنجاست که در رفتار نیز تغییر ایجاد می شود و تاثیر در بعضی هم به گونه ایست که برای دوستمان اتفاق افتاد . داستان خوب باید اتمسفر و یا به عبارتی فضا داشته باشد. اگر داستانی این ویژگی را نداشته باشد در داستان بودنش تردید است. رمان و فیلم نیز به طور اخص و هنر به طور عام مخاطب را  به سلوک می برند .

تفاوت آنکه جنایت و مکافات را خوانده و آنکه آن را نخوانده در همین است . آنکه خوانده با راسکلینکف به سفر رفته ، با جهان بینی راسکلینکف اندیشیده و  دنیا و مناظر را با نگاه او دیده است . او با خواندن رمان ، ذات زندگی راسکلینکف را مفهوم کرده است .مخاطب با خواندن این رمان با هستی شناسی دیگری آشنا شده و خود را در معرض هستی شناسی راسکلینکف قرار داده است . به نظر من این راز تفاوت بین خواننده جنایت و مکافات و نخواننده آن است.

 

برای فهم ذات زندگی باید رمان خواند ...

 

انسان از وقتی به دنیا می آید تا می میرد یک زندگی را تجربه می کند و از تجربۀ زندگی دیگر عاجز است . برای همین در شرایط جدید و اتفاقات مهم زندگیش، در انتخاب، دچار مشکل است . ما در یکبار تجربۀ زیستی مان شاید یک بار کاری را شروع کنیم و یک بار هم در آن کار شکست بخوریم و یا شاید حتی در موقعیت جدیدی که یک بار برایمان پیش آمده ، رفتاری از ما سر بزند که همان یکبار آن رفتار از ما سر زده باشد . اما تجربۀ خوانش زندگی دیگران و درک موقعیت مشابه زندگی آنها و رفتار آنها در آن موقعیت،  همان هدف اصلی داستان است . دانستن اینکه راسکلینکف در موقعیت داستانیش چه انتخابی داشته و چرا آن پیرزن را کشته و چرا با خود در کلنجار اعتراف بوده است و در نهایت اعترافش ، همگی همان چیزی است که خواننده را با خود به فهم ذات زندگی می برد. لذت اصلی رمان ، با دیدن دنیا به جای بیرون ، از درون و از چشم شخصیت هایی که در آن دنیا زندگی می کنند شروع می شود. رمان ها ما را همراه با مشاهدات اندک زندگی روزانه مان که همگی به فراخور تجربۀ زیستی مان از آن آگاهی داریم، به واقعیت پنهان وعده داده ، به مرکز { ذات زندگی } می برند. این مشاهدات را تجربۀ حسی می گوییم.

خواندن داستان مانند خواندن تاریخ عبرت آموزی از سرنوشت دیگران و عکس العمل های شخصیت های داستان با موقعیت های مشابهی است که در زندگی ما هم رخ می دهد. اینکه با خواندن داستان در خواننده چه اتفاقی می افتد ما را به آن می رساند که جوان و نوجوانمان را در موقعیتی مشابه آنچه در داستان اتفاق می افتد قرار دهیم و او را با شخصیت های داستانی به سلوک برده تا شاید او را به مفهوم زندگی و یا همان ذات زندگی رهنمون شویم . جوان و یا نوجوان در ابتدای راه تجربه زیستی شان اگر زندگی دیگری را تجربه کنند ،در تصمیم گیریها و انتخابهاشان دقت خواهند کرد.