شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ / بقره 149

شطر

۴ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

مرید و مراد

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ


*کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا !  سید مرتضی آوینی

                      

اینکه شهید آوینی که بود و چگونه می اندیشید و به چه رسیده بود به معمای بزرگ زندگیم تبدیل شده است. از روزی که با خواندن فتح خون عاشقش شدم و به واسطه کتابهایش خودم را یافتم تا کنون در هر مسیری به دنبال اویم. من به دعواهای زمینی این و آن که دم از او می زنند کاری ندارم . به تعریف همانها هم کاری ندارم. من تعریف خودم را از آوینی دارم. من آوینی را از کتاب ها و فیلم هایش شناختم. زمانی که شاید آوینی خوانها به مراتب کمتر از امروز بود و من در زیرزمین پاساژ قدس خیابان ارم قم با مبلغ ناچیز شهریه طلبگی به دنبال وی  اچ اس های فیلمهای مستندش بودم و اولین چاپ کتابهایش را می خریدم. تعریف من از شهید آوینی از کتابها و فیلمها و سخنرانی هایش شکل گرفته است. شهید آوینی شاگرد فردید بوده یا نه ؟ به من ربطی ندارد. شهید آوینی روشنفکر بوده یا نه ؟ از کتابهایش بر نمی آید. شهید آوینی نگاه جدیدی به حوزه سینما داشته است ؟ البته. نگاه خاصی که در دانشگاه هم علیه نگاهش شوریدند. من نمی دانم یک انسان نویسنده ای چون آوینی آیا به شارح نیاز دارد؟ آیا اینکه من چند صباحی با او بوده ام، دلیل نزدیکی افکار و اندیشه است . آیا این نزدیکی منشا شناخت است . اگر او اندیشه ای داشت که در کتابهایش هویداست. در فیلمهایش هم.  اوست که می گوید " آنها که می خواهند ما را بشناسند داستان کربلا را بخوانند". یعنی شناخت او و همفکران او جز با منطق کربلا قابل شناسایی نیست. من سالها با او زیسته ام یعنی چه؟ من با او در یک اتاق بوده ام یعنی چه؟ که اگر مایه شناخت این است که وای به حال تو که با او همراه نشده ای . برادر او به چه می اندیشید ؟ به چه می نگریست؟ تعریف او از حقیقت چه بود؟ تعریف تو چیست؟ مسیر او کجا بود؟ منظر او چه بود؟ برادر دست بردار هرکه منطق کربلا را یافته است می تواند او را بشناسد و تو هم گزافه نگو که اگر منطقش را یافته ای ولی به آن نرسیده ای، در هپروتی.

این روزها دیگر کمتر کسی است که نداند آوینی در چه محیطی و چگونه رشد کرده است و چگونه به حقیقت رسیده است . اما عده ای اصرار دارند بگویند شما نمی فهمید آوینی که بود؟ این آوینی که بود که کسی از انقلابیون و حزب اللهی ها او را نمی فهمد و فقط آنهایی که به سمت روشنفکری غش کرده اند او را می شناسند!  دینداران و مسجدیها و بسیجی ها او را نمی شناسند و فقط کافه نشینها و غرب بروها او را می شناسند و تعریف درستی از او دارند.

اینکه در زمانی از سوی متحجرین جفاهایی به شهید آوینی شده باشد دلیل بر عدم شناخت  حزب اللهی ها از او ندارد. آزاری که از سمت شبه روشنفکران به او و عقایدش شده است دست کمی از متحجرین ندارد . امروز دوستان آوینی از جفاهای آنها به آوینی هیچ نمی گویند ولی تیغ تیز انتقادات و فحش ها به سمت حزب اللهی است که متحجرین را از آنان می دانند!

این روزها می گویند تعاریف رسانه ای از آوینی متناقض با حقیقت آوینی است . من خواهش می کنم یکی تعریف حقیقی از او بدهد. من که سالهاست از او و دربارۀ او هم از روشنفکران و هم از حزب اللهی ها می خوانم هنوز تفاوت نگاه دو طرف را نمی دانم . من آرشیو کامل سوره را مطالعه کرده ام. فیلم های قدیم و جدیدش را دیده ام. نوشته هایش را تماما خوانده ام . مصاحبه های خانم شهرزاد بهشتی  و عطاءالله امیدوار و همسر مکرم ایشان و زندگینامۀ خودنوشت و کتاب همسفر خورشید جناب تاج الدینی را در مورد رفتارها و اعتقاداتش پیش از انقلاب را به دقت و موشکافانه خوانده ام. فیلم مرتضی و ما را بارها دیده ام. نوشته هایی آیت الله جوادی آملی ، فیلسوف ارجمند جناب داوری اردکانی و استاد مددپور را به دقت مطالعه کرده ام. مصاحبۀ کوثر آوینی با عنوان " آوینی خوب آوینی مرده است " را بارها مطالعه کرده ام. نامه های مریم آوینی و حسین معززی نیا را در نقد گفته های دیگران مطالعه کرده ام. خاطره ای از دوستان آوینی نیست که از دستم در رفته باشد. سالهاست که با این مطالب مانوس بوده ام.  با دوستان حوزوی و غیر حوزوی و فیلمساز و غیر فیلسماز او به گفتگو نشسته ام. نمی دانم چه چیز نانوشتۀ دیگری هست که با این همه مطلب در مورد آوینی در تناقض است.

 اینکه آوینی یک روز عکسی از یک جوان هیپی بوسنیایی با سربند الله اکبر روی جلد سوره کار کرده بود و به همین دلیل مغضوب خیلی از خود حزب اللهی پندارها شده بود را می دانم. دفاعش از فیلم عروس او را به سردبیری که به یاد خدا نیست تبدیل کرده بود. عکس ها و مطالبی که در سوره به چاپ رسانده بود و مورد اعتراض خیلی ها قرار گرفته بود. اینکه متن نریشنش را از فیلم " خنجر و شقایق " برداشته بودند و او در نامه ای به محمد هاشمی  مدیر وقت سازمان صدا و سیما نوشته بود که شما تلویزیون را به بوق مفلوکی تبدیل کرده اید. یا نوشته هایی که در نقد عملکرد فرهنگی جناب محمد خاتمی وزیر ارشاد دولت آقای هاشمی نوشته بود . اینکه در سالهای آخر کار و زندگیش تحت فشار سهمگین خودی ها و البته بالاتر غیر خودی ها قرار گرفته بود. و خیلی چیزهای دیگر که از حوصلۀ مخاطب همه چیزدان امروزی به دور است.

 خواهشا یکی من را روشن کند. چیزی بیشتر از اینها هم اگر هست به ما بگویید!  هرسال دم بیستم فروردین یک دعوای خودساخته و بی نتیجۀ " کدام مرتضی ؟" در ایران راه می اندازیم که چه بشود. میخواهیم چه چیز را به اثبات برسانیم. آیا گمان نمی کنید که با گذشت سالها از شهادت جناب آوینی باعث ابهام شده اید؟ ابهامی که مخاطب امروزی کتابها و نوشته هایش را سردرگم می کند. به گمانم همان بلایی بر سر مرتضی خواهد آمد که بر سر چند اندیشمند دیگر ما آمده است. امروز نمی دانیم ابن عربی آدم خوبی بوده است یا نه؟ حافظ عارف بوده است یا می گسار ؟ شریعتی ضد دین بوده است یا یک دین شناس ؟ مطهری آزاداندیش بوده است یا جزم اندیش؟ بهشتی روشنفکر بوده است یا مذهبی ؟ اندیشۀ امام موسی صدر برای امروز بوده است یا دیروز؟

من با نقد اندیشه ها مخالف نیستم که آن سبب رشد است. با دعوای در حواشی اندیشه ها مخالفم که آن سبب ابهام و گنگی اندیشه می شود. بالاخره جناب آوینی نوشته هایی دارد که بیشتر از توضیح دیگران به منظور او رهنمون می شود. تفسیر نوشته های ایشان به آنچه خود می پسندیم، نورانیت نوشته هایش را نمی پوشاند.

آوینی در دانشکده هنرهای زیبای تهران درس خوانده است. به گفتۀ دوستانش آوانگاردترین دانشجوی زمان خودش بود. به نوشتۀ خودش هم ادای روشنفکری درآورده است. شعر گفته است . فیلم دیده است . به گالاریهای موسیقی رفته است. به شهادت دوستانش و به گفتۀ نزدیکانش روحش تشنۀ حقیقت بوده است و این سبب بی قراری روحیش شده است. سیگار را به دلیل روشنی که از همسرش نقل شده است کنار گذاشته است؛ از زمانی که به یقین می رسد امام زمان در حال دیدن است. پیش از انقلاب تصادف سختی هم داشته است. نزدیکانش از برگشت دوباره او با عنایت امام زمان گفته اند. بعد از آن به کتابها و شعرهای عرفانی روی آورده است. در انقلاب هم دخالتی نداشته است. به نقل از همسرش بعد از اتفاق عظیمی که در سال 57 در ایران رخ می نماید ، تلاطم روحی که در او به وجود می آید. سال 58 پای یک کاست از حضرت امام که از دوستش می گیرد می نشیند. در کلام امام حقیقتی دیگر می یابد. عاشقش می شود. به حقیقت انقلابش پی می برد و این در نامه اش به برادرش در آمریکا به وضوح دیده می شود. به گفتۀ خودش  از آن روز که حقیقت را می یابد تصمیم می گیرد  جز برای خدا کار نکند. خود را دستیار دوم خدا می داند که جز روضه خواندن کار دیگری بلد نیست. پس به عنوان یک سربازواقعی به جهاد می رود. آنجا به ضرورت دوربین به دست می شود تا آنچه را در دانشگاه آموخته بود در سایۀ تعهد به انقلاب خرجش کند. به بشاگرد می رود. هفت قصه از بلوچستان نشان می دهد. به فریاد خواهی خان گزیده ها در فارس  می رود. جنگ می شود. به عنوان فیلم ساز جهاد به جنگ می رود. گروه تلویزیونی جهاد را با دوستانش راه می اندازد . روایت فتح می کند. مقاله می نویسد و در نشریات مختلف به چاپ می رساند. سالی پس از جنگ مرادش از دنیا می رود. او در عزایش نوحۀ "فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت" را می سراید. مقالۀ امام و حیات باطنی انسان را می نگارد و در رثای امامش شعرهای "ای عزت ممثل "و " آن سان که تو رفتی" را می سراید و غم مرادش را اینگونه وصف می کند: 

« فارالتنور »

در وصف ماست

که چشمه های اشکمان

از عمق قلب های آتش گرفته

می جوشد

قلب زمین

آتش گرفته است و اشک داغ

از چشمه ها

فواره می زند

...

حال مرید در رفتن مراد خراب است... خراب. آوینی حقیقتی را که به زندگیش معنی تازه ای داده بود از دست داده است . ادبیات نوشتاری و گفتاری آوینی نیز بسیار بسیار تحت تاثیر نوشته های عرفانی پیر مرادش است. او آنقدر در مرادش ذوب شده است که مانند او می بیند و مانند او می نگارد و از زاویۀ دید او فیلم می سازد. تا جاییکه که در خاطرات همسرش آمده است " آوینی در مرگ امام می گفت پس چرا زمین و زمان به هم نمی ریزند"...

آوینی در امام چه دیده بود؟ آن هم معمای بزرگی است. معمایی که گشودنش خون می طلبد. آوینی در زندگیش رازهایی داشت که خود می دانست و برای دیگران نگشود و این دلیل بزرگ متناقض نمایی این اندیشمند و هنرمند انقلاب اسلامی است. رازگشایی از آوینی هم نه به همسر بودن ربطی دارد! نه به همنشین بودن! نه به فرزند بودن! نه به هم اتاقی بودن! راز آوینی در طول راز بزرگ زندگیش یعنی امام است . راز آوینی همان راز بزرگ حقیقت انقلاب بزرگ پیر مرادش است. تفسیر مرید بدون رازگشایی از مراد عبث است و آنها که می خواهند آوینی را بشناسند باید امام را بشناسند. 

او اما در مبشر صبح از بارقۀ نور جدیدی در وجود خویش خبر می دهد. نوشته اش در مورد ولی جدید بعد از امام از شادابی عجیبی حکایت دارد.

او محکم تر از دیروز بر سر معمایش با دیگران به مبارزه بر می خیزد. نشریۀ سوره آوردگاه این رزم است. او به جای برادر سردبیر نشریۀ سوره می شود. نوشته هایش در سوره مبارزه ای جدید است که او از مرادش آموخته است . مبارزه ای با متحجران و شبه روشنفکران ... اصل اصیل رفتار آوینی مبارزه است . مبارزه با آنانکه در انقلاب اسلامی جا خوش کرده اند و امام هم بارها از دست این دو قشر نالیده است . نالۀ مراد چه اثری بر دل مرید گذاشته است که از سینه آتش بیرون می ریزد ؟! خدا می داند. نوشته های آتشین آوینی نه به مذاق شبه روشنفکران غربزده خوش می آید و نه به مذاق متحجران خود اسلام پندار!

او سالها با امام زیسته است. با اندیشه امام از بشاگرد و فارس و فاو و فکه و مکه و... سر در آورده است. او می داند انقلاب بیشتر از دو قشر ضربه خواهد خورد. پس تیغش را برای آنان تیز کرده است . بالاخره این مبارزه سختی خودش را دارد. عده ای از دوستانش که این مبارزه را درک نمی کنند که به مخالفت بر می خیزند. عده ای که این مبارزه را می فهمند تا جایی با او همراه می شوند که سعۀ صدرشان اجازه می دهد. عده ای هم سعی می کنند خود را همپای او نشان دهند اما خیلی پیشتر از اینها بریده اند ... آوینی اما می تازد. خواب و خوراک ندارد. به شهادت همسرش شبی چهار پنج ساعت بیشتر نمی آساید ... گویا می داند زمان زیادی ندارد...

در شناخت غرب و غرب زده ها مقاله می نویسد. نوشته های نویسندگان شبه روشنفکر را نقد می کند. در سوره یک عده از بچه های هنرمند معتقد و متعهد به انقلاب اسلامی را دور هم جمع می کند. برای فهماندن صحیح سینمای مناسب انقلاب اسلامی تلاش بسیار می کند. می گوید برای آنکه بتوانی برای انقلاب اسلامی رمان بنویسی باید جوهر انقلاب را بشناسی . برای نشان دادن سربازان حقیقی انقلاب و راه ورسمشان مستند می سازد. با حمایت امامش دوباره روایت فتحش را راه اندازی می کند. برای روایت صحیح جنگ بعد از جنگ فکر می کند. به گفتۀ یار دیرینش جناب همایونفر دوسال در بن بست چگونه فیلم ساختن برای جنگ است که خود با عده ای به خرمشهر می رود. رفتن به خرمشهر گره کار را می گشاید و او شهری در آسمان را می یابد. این فیلم سرآغاز فیلم هایی چون با من سخن بگو دوکوهه است. او اما به کشورهای دیگر و وضع مسلمانان دیگر کشورها هم می اندیشد. خود به همراه عده ای به پاکستان می رود. همزمان با جنگ صربها عده ای را تشویق می کند که به بوسنی بروند. عکس آن جوان هیپی با سربند الله اکبر را رضا برجی انداخته است که به همراه همین گروه رفته است. آن را می خواهد به عنوان عکس روی جلد نشریه سوره کار کند که با مخالفت روبرو می شود. لاجرم در صفحۀ اول نشریه چاپ می کند.  تدوین فیلمهای آن گروه را هم به عهده می گیرد . برای فیلمشان نریشن می نویسد. اما در زمان پخش می بیند متن نریشن را برداشته اند. او دوباره مبارزه می کند. نامه می نویسد. واین مبارزه است که مذاق خیلی ها را تلخ می کند. سخت گیریها بر مرید امام شروع می شود. آوینی اما دست بردار نیست. چون معتقد است و انسان معتقد برای رسیدن به خواسته اش می جنگد.

 اینهمه کار در فاصلۀ زمانی 58 تا 72 و بالاخص در سالهای 68 تا 72 خیلی عجیب می نماید. این همان راز و معمای شخصیت آوینی است. فهم او از عالم چگونه است؟ به چه حقیقتی بار یافته است که برایش اینهمه می دود؟  سرگشتۀ چه حقیقتی است؟ به او چه نشان داده اند؟  در امام چه دیده است؟ در انقلاب اسلامی چه یافته است؟

سوال مهمتر اینکه خدایی که آوینی برایش می دود برایش می نویسد، برایش فیلم می سازد و برایش می میرد چگونه خدایی است که امروز دیگر نیست که به ما بگوید بدوید ، تلاش کنید. "کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا !" 

باور او به کدام خداست تا ما نیز با فهم درست آن  به خودمان و دوستانمان و نزدیکانمان چون آوینی بگوییم شما غصۀ پول را نخورید، خدا روزی را می رساند. اعتقاد او از کجا نشات می گیرد که به طلاب علاقه مند به فیلم سازی می گوید بروید اسرارلصلوه امام را بخوانید. فهم او از زندگی چیست که می گوید : زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است! فهم او از شهادت چیست که آن را می یابد!

                                                                                                                           والسلام  

        

بادیگارد یا محافظ؟

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۲ ب.ظ

*   این سیاهه نقد فیلم نیست که نقد یک سوال ، محتوا و مضمون است ...

 

حاتمی کیا یک ویژگی بزرگ دارد که او را از دیگر فیلم سازها متفاوت می سازد و آن اینکه از روی اعتقاد فیلم می سازد. رنگ و بوی اعتقاد اتمسفر ویژه و خاصی را بر فیلمهایش حاکم کرده است. اعتقادی که مخصوص و محصول انقلاب اسلامی است؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیشتر. 

دیده بان محصول اعتقاد است؛ مهاجر هم؛  تا جاییکه سید فیلم مهاجر با چشمان بسته و با اعتقادش مسیر مهاجر را می فهمد؛ آزانس شیشه ای نیز حاصل اعتقاد حاج کاظم هاست به عباس ها و نه بیشتر؛ موج مرده هم حاصل اعتقاد استکبارستیزی حاج مرتضی راشد است. این ها همه اعتقاد مولف اند که در شخصیت ها بروز کرده اند. حاتمی کیا چه خوشش بیاید چه نه یک فیلم ساز اعتقادی است. و در این امر هم از بهترینهاست.

اما نکته ی اصلی  در بالاپایین  اندیشه است. در نوسانات فکرها است. این بالا پایین شدن ها خطر نیست که انسان با توجه به مدرکاتش از عالم دچار نوسانات در اندیشه می شود. اما خطر آنجاست که به فرمودۀ حضرت آیت الله جوادی آملی "نباید هر فکری و هر اندیشه ای از ما اعتقادمان شود". یعنی به هرچه می اندیشیم معتقد شویم که تغییر اعتقاد سخت تر از تغییر اندیشه است.

  تو آنجا که از خود بگذری و او را ببینی دیده بانی. آنجا که به خود نزدیک می شوی و سعی می کنی در ظاهر چشمانت را بر خود ببندی مهاجری. آنجا که سعی می کنی دلت برای دیروزت بسوزد و غم امروزت را داشته باشی حاج کاظمی. آنجا که در خودت گیر کرده باشی و دست و پا بزنی که دوباره به پرواز درآیی موج مرده ای. آنجا که به دنبال مقصر وضع امروزت هستی به نام پدر قسم می خوری.آنجا که دنیا تو را از خود بیخود کرده باشد جشننت را گزارش می کنی. آنجا که دیگر به خودت شک کرده باشی بادیگاردی! وای به حال روزی که این شک اعتقادت شده باشد!

بادیگارد حاتمی کیا یک مسئله ی مهم دارد که به فیلم های سیاسی نزدیک شده است. فیلمی سیاسی با سوال اعتقادی بزرگ. کاش ما می توانستیم با شک حاج حیدر زندگی کنیم و به نقطه ای برسیم که یا این شک به یقین می رسید و یا باعث هلاکت حاج حیدر می شود. اما حاتمی کیا از این شک دست می کشد و در ادامه به ساحل ناامن دیگری پناه می برد که با سیریش هم به اصل ماجرای فیلم نمی چسبد؛ یعنی فیلم از زمانی که حاج حیدر ذبیحی حفاظت مهندس زرین را می پذیرد. پس شک حاج حیدر چه شد؟ صورت مساله در ادامه داستان پاک شده است.

****

حاتمی کیا می خواهد ادای خودش را در آژانس دربیاورد و این بدترین حالت ادا درآوردن است. این فیلم را اگر یک فیلمساز تازه کار می ساخت می گفتند او می خواهد ادای حاتمی کیا را درآورد و ای کاش یکی غیر حاتمی کیا این فیلم را می ساخت تا بشود نقد درست تری کرد. هالۀ حاتمی کیا نقد را سخت تر می کند .

بیایید فرض بگیریم این فیلم را کس دیگری ساخته است و خواسته آژانس شیشه ای 2 را بسازد . بنشینید تا دوباره فیلم را ببینیم. حاج کاظم از خود عبور کرده است. غم حاج کاظم خودش نیست. حاج کاظم غم عباس ها را دارد. حاج حیدر اما غم جانی را دارد که بر سر حفاظت از سیاسیون جدید می گذارد! حاج کاظم نمی خواست چیزی را حفظ کند چه شخصیت نظام یا چه شخصیت خودش را. حاج کاظم می خواست که کمر عباس ها در نظم جدید خرد نشود. اما حاج حیدر ذبیحی می خواهد از شخصیت نظامی حفاظت کند که خود می پسندد. حاج کاظم از نظام طلبکار نیست اما حاج حیدر ذبیحی از نظام طلبکار است. حاج کاظم به مردم و افراد خرده نمی گیرد و آنها را به عنوان شاهد گروگان گرفته است و حتی سلحشور را به عنوان نماد نظم جدید به مبارزه می طلبد اما حاج حیدر ذبیحی از سیاسیون فراری است و به گوشۀ دیگری { حفاظت از مهندس زرین } پناه می برد. حاج کاظم فعال است اما حاج حیدر ذبیحی منفعل.

و من چقدر نقد حسین قدیانی را به آژانس می پسندم که نوشته بود :" حضرت حاتمی‌کیا! دو روز مانده به آخر سال، در آن آژانس معروف به شیشه‌ای، می‌بخشیدها! این حاج کاظم حضرتعالی بود که به بهانه دفاع از عباس، حتی تا گروگان گرفتن ملت هم پیش رفت، حتی‌تر اسلحه کشید و الباقی قضایا! اون‌وقت همین ایشون برمی‌داره در وصف اون موتوری‌هایی که از قضا برای دفاع از حضرتش آمده بودن، می‌گه: «دود این موتوری‌ها منو خفه کرده! این موتورا جاده می‌خوان! من خیبری‌ام! خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» عجب!  بمیرم… واقعا بمیرم برای مظلومیت بچه‌بسیجی کف خیابون که حتی باید از حاج کاظم هم طعنه بشنوه! طرفه حکایت را سر جدت نگاه کن! توی اون آژانس، از همه شلوغ‌تر خود حاج کاظمه، اون‌وقت می‌گه؛ «خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» جناب حاتمی‌کیای عزیز! من‌باب مزاح عرض می‌کنم! در آژانس شیشه‌ای شما «عباس» که شهید می‌شود، «حاج کاظم» هم آنقدر رفیق شفیق داشت که هرگز بازداشت نشود؛ لذا می‌بینیم تنها کسی که در فیلم بازداشت می‌شود، بدبخت بینوا اصغر نقی‌زاده است، نماینده همان موتوری‌ها! که فقط آمده بود رفقایش را با تعریف چند لطیفه بخنداند و به ایشان «انرژی مثبت» بدهد! این است مظلومیت بچه‌بسیجی موتوری کف خیابان، حتی در فیلم محبوب «آژانس شیشه‌ای»!".

این هم در فیلم بادیگارد به عینه مشاهده می شود. بچه های حزب اللهی که از سر اعتقاد به باج ندادن، پلاکاردهایی را به دنبال بازرسان آژانس می گیرند ،در این فیلم مسخره می شوند و حاتمی کیا برای اینکه بگوید من هم با او هستم هم با شما سر گوسفندی را ذبح می کند که در هر عروسی و عذایی سرشان را بیخ تا بیخ می برند !!!

خوشم می آید از اینکه آنطرفی ها حاتمی کیا را یکی از همین پلاکاردی ها می دانند و در جشنواره حتی او را نامزد دریافت جایزه هم نمی کنند اما او خود را از آنها نمی داند و یا زور می زند که خود را غیر از آنان بنمایاند و  این طنز بزرگ روزگار ماست !!!

****

آنچه در بادیگارد با همۀ فیلمهای حاتمی کیا تفاوت دارد در همین اعتقاد است. حاتمی کیا شک کرده است و از این شک رهایی ندارد. مهمترین سوالی که در حین فیلم به ذهنم زد و سوالی است در نقض بافته های جناب حاتمی کیا اینست که چرا حاتمی کیا نمی تواند به این سوال پاسخ دهد که اگر روزی حاج قاسم سلیمانی ها { که گریم حیدر ذبیحی بسیار به او نزدیک شده است } در جایگاهی که قرار دارند شک کنند چه پیش می آید ؟

به نظر حقیر اصلا شک حیدر ذبیحی شک بچه گانه ی کوچه بازاری است. شک نیست. سوال است. نفهمیدن است. خلط بین حقیقت و واقعیت است. اینکه انسان با رفتار یک جزئی به یک کلی شک کند. این یعنی اول خطر برای دیده بان سینمای ایران.

اما حرفی که در گفتنش تردید دارم اینست که حاتمی کیا رفته رفته در حال تغییر عقیده است. تغییر عقیده از دیدن از زاویه ی خدا به عالم در دیده بان و تا حدی مهاجر  به از دیدن امور از نگاه یک انسان آرمانگرای عوام زده. آرمانگرایی که آرمانگرایی اش در حال تغییر است ! آرمانی که او به دنبال اوست چه آرمانیست ؟ حاتمی کیا به حق، بادیگارد آرمانی خودساخته است نه محافظ آرمانی که خدا به واسطۀ انقلاب اسلامی ساخته است.

آرمانی که از آن باید حفاظت شود به عینه در عالم هست و این یک چیز بیرونی نیست که بخواهی به دنبال ساختنش باشی یا نگران سوراخ شدنش. آرمان واقعی که انقلاب اسلامی برای نیل به آن اتفاق افتاده است، رسیدن به حکومت حقۀ الهی بر کرۀ زمین است  و آنانکه در جنگ تمام هست و نیستشان را فدا کرده اند جز این هدف دیگری نداشته اند .

حاج قاسم ها هم برای همان آرمان می جنگند و برای همین است که شک نمی کنند . آیا سختی هایی که حاج قاسم ها در این چندسال پس از جنگ کشیده اند از سختی های حاتمی کیاها کمتر بوده است؟ و آیا حاج قاسم ها به طیف های مختلف سیاسی باج داده اند ؟ آیا حاج قاسم ها برای نشان دادن حقانیت خودشان با روزنامه ها و سلیقه های مختلف به گفتگو نشسته اند تا بی طرفیشان را به رخ بکشند ؟ آیا حاج قاسم ها کم از این دولت و آن دولت کشیده اند ؟!!!

اما بزرگترین کار حاج قاسم ها نگاه به هدف غایی اصیل انقلاب است که پرچمش به دستان مبارک سید و سالار این روزهای انقلاب است ...

****

اما آیا مهندس میثم زرین آنی هست که باید باشد ؟

این شخصیت با توجه به عکسهایی که در اتاق مهندس زرین به دیوار است شمایی از احمدی روشن و شهریاری و رضایی نژاد و محمدی است. اما به گمانم فهم غلطی از ایشان برای جناب حاتمی کیا وجود دارد. تصور حاتمی کیا از احمدی روشن ها و شهریاری ها به واقعیت نزدیک نیست. ما در احمدی روشن ها و شهریاری ها، عباس ها را می بینیم که حاج حیدر ذبیحی می بایست حاج کاظم وار از آنان حمایت کند. برای همین است که در سکانس پایانی فیلم برایت سوال می شود که حاج حیدر از مهندس ذبیحی به خاطر بادیگارد بودن حفاظت کرده است یا به خاطر فرزند همرزم شهید بودنش؟!! چون در طول فیلم هم دلیل درست و مشخص و قابل اعتنایی برای محافظت از مهندس زرین گذاشته نشده است. مهندس هسته ای که در فیلم به ما نمایانده شده است عاشق علم و حساب و هندسه است!   مهندس زرین اوج شاهکارش در سرکار گذاشتن بادیگاردهاست اما مهندسان شهیدمان اوج شاهکارشان در حل جهادی مسائل عظیم  هسته ای است که بدون خواب و خوراک و با زحمت به آن رسیده اند. چرا حاتمی کیا این مهندسان را در اوج شکوهشان نشان نمی دهد؟ نمی دانم و متعجبم؟ اوج  نگرانی مهندسان شهیدمان هل من مبارز طلبیدنشان بوده است. اوج همتشان سرجانشاندن غربیها؛ اما مهندس زرین عرضه اش را با نگه داشتن یک دختر پای یک زندگی به رخ می کشد !!! این اوج تاسف من از دیدن فیلم است. مهندس زرین یک نمونه از یک کل است. کلی که سالهاست خون دل می خورد و حاتمی کیا می بایست آنها را به زیبایی و دیدنی شخصیت های دیده بان و مهاجر به نمایش می گذاشت. اما شک جناب حاتمی کیا به عالم و آدم شده است مهندس زرینی که رفتن به سر مزار پدرش{ سید میرزا } هم مصنوعی و غیر باورپذیر است.

یک سوال بزرگ هم در طول فیلم آدم را اذیت می کند و آن اینکه چه کسی قرار است، مهندس زرین را ترور کند؟ در دنیای داستان جناب حاتمی کیا دشمن داخلی است یا خارجی؟ هیچ نشانه ای از دشمن و ویژگیهایش در فیلم نمی بینیم؛ حتی در دیالوگ ها. درست است که در عالم بیرون مخاطب می داند که چه کسی قرار است او را ترور کند اما در فضای داستان دشمن شکل نگرفته است. اصلا مشخص نیست. به ناگاه در تونل این دشمن پیدا می شود و بمب می گذارد. شاید شباهت شیوۀ ترور در فیلم  با ترورهای بیرون از فیلم کمی از سنگینی را حل کند اما در فضای داستان نیاز به نشانه ای از دشمن ضروری می نماید.

اما شخصیت دیگر فیلم راضیه است؛ همسر حیدر ذبیحی که به گفتۀ به حق جناب فراستی که اگر او را از کل قصه برداریم هیچ اتفاقی نمی افتد. وای که با دیدن راضیۀ بادیگارد دلم برای فاطمۀ آژانس چه تنگ شد!! حضور چند سکانس مختصر فاطمه در آژانس و حضور دائمی راضیه در فیلم بادیگارد را مقایسه کنید. حضور فاطمه مانند یک قطب نماست وقتی چفیه و پلاک حاج کاظم را برایش می فرستد اما حضور راضیه مانند یک همسر معمولی است. هیچ تاثیری در قصه ندارد و بازی معمولی و دور از انتظار مریلا زارعی هم او را به شخصیت بد داستان تبدیل می کند.  به گمان حقیر نقش مریم در این فیلم خوب است و بازی هم خوب. مادر میثم زرین هم حضورش قابل اعتناست.

اینگونه بگویم بهتر است شخصیت راضیه در سایۀ حاج حیدر گیر کرده است اما فاطمه آفتاب راه حاج کاظم بوده است ...

آه فاطمه ... آه فاطمه ... آه فاطمه ... تو خلاصه ترین پیام را به من رساندی!

شخصیت و داستان الیاس و دوست داشتن مریم هم خوب است و داستان را امروزی تر می کند اما خیلی با داستان نویسی حاتمی کیا فاصله دارد که سعی می کند همه چیز داستانش با هم جفت و جور در آید.

****

اما سوال اصلی این نوشته که بادیگارد یا محافظ؟

به گمانم حاج حیدر ذبیحی از نیمۀ داستان به بعد از یک محافظ به یک بادیگارد تبدیل می شود و این در فیلم نقض غرض است. چون حاج حیدر از سیاسیون فاصله می گیرد تا محافظ بماند اما در رابطه با حفاظت از مهندس زرین بادیگاردی بیش نیست. حاتمی کیا می خواهد با چسباندن مهندس زرین به زمان جنگ این مشکل را برطرف کند اما نمی تواند و این به همان مسئله برمی گردد که مهندس زرین را می بایست عباس آژانس می دید اما حاتمی کیا مهندس زرین را شاگرد دکتر صولتی دیده است و این به نظر حقیر جفا در حق شهدای مظلوم هسته ای ماست.

 

والسلام

هنرمند؛ حکیم

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۱۰ ب.ظ

 با این جملات شهید آوینی در مقاله ی بشر در انتظار فردایی دیگر که " آلبر کامو در 1934 به صف نهضت های ضدّ فاشیسم پیوست و در حزب کمونیست مأمور تبلیغات در محافل مسلمانان الجزیره شد. جورج اورول نیز آنگاه که پنرال فرانکو، به پشت گرمی فاشیسم آلمان و ایتالیا، به جمهوری اسپانیا اعلان جنگ داد، به جبهه رفت و مجروح شد ( سال 1937). جبهه خلق نیز که جمهوری اسپانیا را تشکیل داده بود، منزه از گرایش های کمونیستی نبود.  نه کامو و نه اورول کمونیست نماندند. مورسو – بیگانه کامو – در برهوتی میان « نه عشق » و « نه نفرت » می زید و شهر طاعون زده « اُران »، بیرون از حیطه تاریخ و جغرافیا و فراتر از هر دو، گرفتار طاعون شده است تا انسان برای آخرین بار در « حکمت بلا » بیندیشد. کامو از سِحر یوتوپیا رهیده است، اما اورول نه. بنابراین، رمان «1984» هنوز ایدئولوژی زده، و به عبارت بهتر، یوتوپیازده است. " کامو برایم مهم شد. چرا ؟ آنچه آوینی در آثار کامو دیده است حکمت است . حکمت چیست ؟

کامو را از خطبه ای که برای نوبل ایراد کرد می توان بیشتر شناخت. آنجا که به این سوال مهم پاسخ می دهد که "آیا هنر چیزی است تجملی و مبنی بر دروغ؟" . کامو در این خطابه ی مهمش به ملزومات هنر امروز می تازد . از مهمترین بخشهای آن می توان به مخالفتش با هنر برای سرگرمی اشاره کرد. مخالفتش با هنری که بی مسئولیت است. هنری که ابزار آزادی است. هنری که او آن را ملامتی می خواند یعنی هنرمندی  که با همه چیز حتی سنت هنری خودش مخالفت می کند و میپندارد که میتواند قواعد قواعد خاص خود را بیافریند و سر انجام گمان می کند که خداست. در بخش دیگر این خطابه او به این می رسد که آیا هنرمند برای روی گرداندن از هنر بورژوایی و صوری می تواند به واقعیت گرایی صرف روی آورد؟ جواب کامو خیر است. او می گوید واقعیت جهان به صورت محض قابل روایت نیست و هنرمند واقع گرا تنها می تواند و مجبور است  بخشی از واقعیت را نشان دهد. اگرچه این روایت آرزوی هر هنرمندی است اما ناشدنی است. نشان دادن همه مناسبات در واقع توسط هنر ناممکن است.  او تنها هنرمند واقع گرا را خدا می داند و هنرمندان دیگر لزوما نسبت به واقع گرایی وفادار نخواهند بود. او در قسمت دیگر خطابه اش در جواب پس هنر چیست ؟ می گوید چیز ساده نیست و این جمله ی کامو آدم را به فکر فرو می برد. او با این جمله فهمانده که تعریف او از هنر هم کامل نیست و او در این سخنان بخشی از حقیقت هنر را که درک کرده است، فرامی گوید.

چرا آلبرکامو در نوشته هایش حکیم است . من به زندگی 48 سالۀ کامو کاری ندارم . اینکه که بوده و چه تجربه کرده است و چگونه زیسته است دغدغۀ من نیست. اینکه چگونه دیده است و به چه باور داشته است مهم است. بوبن نویسنده ی فرانسوی در کتاب فرسودگی  با اشاره به دو جملۀ  نخست رمان بیگانه " امروز مادرم را به خاک می سپارند. یا شاید فردا " می گوید گفتن این شیوه خونسردانه تاثیر گذاشتن به سوزنده ترین نحو، نشانۀ بارز یک نویسنده است ... برای آنکه اینچنین بنویسیم ، باید دچارفقدان آن کس که نزدیک تر از همه به ماست ، باشیم. این گفتۀ بوبن حتی اگر نپذیرد و یا نداند همان معنای حکمتی است که کامو دارد. در اثر فقدان مادر به او حکمتی داده اند . تو بگو در اثر عشق . عشق کامو به مادر در بیگانه سرمنشا حکمتی شده است فراگیر. تو نیز این لحظه را از سر گذرانده ای . فقدان مادر و یا شاید هزاران فقدان دیگر را. اما آنچه انسان را برای همیشه و در همۀ کارهایش حکمت می دهد فهم این مطلب است که فقدان بزرگی در این دنیا گریبانش را گرفته است . فقدان دوری از اصل خویش. تو و من اگر این فقدان را با تمام وجودمان درک کرده ایم آنوقت حکیمانه می بینینم ، حکیمانه می زییم ، حکیمانه می نویسیم و حکیمانه اثر خواهیم گذاشت.

سالها پیش در یادداشت های ابراهیم حاتمی کیا در کتاب موج مرده خواندم که " امروز نمی توانم بنویسم . درد ندارم . و زمانی که درد نداشته باشم نمی توانم بنویسم." این نکته سالها با من بود و این روزها خود نیز یافته ام که اگر نگارنده را و یا شاعر را و یا فیلم ساز را و یا نقاش را ، سوزی نباشد ، هنری نیز نیست . درد مقدمه است . درد ابتدای افاضۀ حکمت است . و آنچه هنر امروز را تهی کرده کرده است فقدان درد است . گویا هنرمندان را دردی نیست و هنرمندی را که درد نباشد آیا هنری هست؟

حکمت فراتر از علم است . علم آموختنی است  اما حکمت خیر. حکمت افاضه است . حکمت آن چیزی نیست که آدمی از طریق تعقل محض به دست آورد بلکه علم به حقایقی است که خداوند به بندگان خاص خود عطا می کند.علم و فکر از عقل است و حکمت از قلب . حکمت را به قلب مومن نازل می کنند و نه به عقل. همانگونه که کلام وحی بر قلب پیامبر عظیم الشان وارد شد و نه بر عقلش . از آنجا که خود می گوید " نه زمینم گنجایش مرا دارد و نه آسمانم اما در قلب بندۀ مومنم می گنجم". قلب آیینه است صیقلی و شفاف و هرگز دچار زنگ زدگی نمی شود و حکمت نیز بر آن نازل می شود . عقل برای فهم مناسبات زمین است و قلب برای فهم مناسبات آسمان . هنر نیز اگر برخاسته از حکمت باشد از قلب هنرمند برخاسته است و نه از فکرش و یا عقلش. و اگر قلب هنرمند را زنگار گرفته باشد ، هنری هم که از آن می آید زنگار گرفته است. میان قلب و حق حجابی می نشیند و او را باغیر حق سرگرم می کند . جنود عقل و شهوت با قلب در نزاع همیشگی اند و آنکه هنرمند حکیم است در قلب خویش بر جنود عقل و شهوت فائق آمده است.

ودر آخر اینکه :

گفته اند حکیم در خشت آن می بیند که فراتراز ظاهر است . حکیم راه به باطن عالم دارد . حکیم دوردست ها را می بیند چه از ابتدا و چه در انتها . حکیم برای حرف هایش حساب اول و آخر را دارد. حرفی نمی زند که بنیانی فروریزد و حرفی نمی زند که بنیانی نو در اندازد. بنیانهایی که حکیم از آن سخن می راند حقیقتی است که پای در عالم معنی دارد. حکیم آن را درک کرده است. دیده است . چشیده است . و هنر مند حکیم آنچه از حقیقت یافته است را تنزیل می دهد . آنقدر نازلش می کند تا به فهم درآید. محسوس می کند تا به حس در آید. گاها معقول می کند تا با عقل فهمیده شود. هنرمند حکیم یک پایش در عالم معنی است و پای دیگرش در عالم محسوس . آنچه در عالم معنی می بیند در عالم محسوس می نمایاند.

 

این اثر روح ندارد!

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ


آثار هنری یا زیبایند و یا زیبا نیستند و بر حسب این زیبایی بر مخاطب تاثیر دارند. اما چه چیز یک اثر را زیبا می کند؟ مایه ی زیبایی یک اثر چیست؟ چرا دیده شده یک اثر ساده هنری بر مخاطب تاثیری دارد که یک اثر هنری دیگر با یک پروداکشن عظیم بر مخاطب تاثیر چندانی نداشته است؟! آنچه باعث می شود انسان با دیدن یک اثر میخکوب آن شود چیست؟

به اعتقاد حقیر سبب زیبایی یک اثر در زنده بودن و یا نبودن آنست.

سوال دیگر دلیل زنده بودن یک اثر چیست؟ چرا یک اثر زنده است و اثر دیگر زنده نیست؟

لازم به ذکر است این زنده بودن به مانایی تعبیر نشود. یعنی منظور این نیست که به طور مثال چرا شعرهای حافظ پس از این همه سال که از سروده شدنشان می گذرد، هنوز هم تاثیر گذار است. البته نتیجه حرف در این مقال مانایی یک اثر را هم شامل می شود. اما اولا و بالذات منظور نظر نیست. دیده ایم اثری را که شاید لحظاتی از تولید آن بیشتر نگذشته ولی چنان تاثیری در مخاطب دارد که گویا این اثر در حال حیات است.

اثر هنری برای زنده بودن و حیات به چه چیز نیاز دارد؟

حقیر به این می اندیشد که درعالم زنده بودن اشیا به روحهایشان نسبت دارد. یعنی اشیائی که در اطراف خود می بینیم با توجه به داشتن روح دارای حیاتند.

اثر هنری هم برای زنده بودن به روح نیاز دارد و این روح را موثر به اثر می بخشد. پس موثر باید دارای روح بلندی باشد تا اثرش نیز دارای روح بلندی باشد. در رمانها این روح بلند را می توان در تعداد محدودی از آثار دید . در فیلم هم ؛ در گرافیک هم؛ در شعر هم؛ در نقاشی هم؛

گاهی شده است که یک اثر را دیده ای که از لحاظ چشم نوازی در رده های نخستین است اما زنده نیست  ، حیاط ندارد. از آنجا که در مخاطب تاثیر نمی گذارد.

اثری که در مخاطب تاثیر نداشته باشد زنده نیست پس زیبا نیست.

گاهی از اساتید بزرگ گرافیک اثری را می بینی که در آن قواعد زیبایی شناسی  این رشته به صورت کامل رعایت شده است ولی آن اثر زیبا نیست. در مخاطب تاثیر ندارد. چرا؟

به اعتقاد بنده این به همین مساله برمی گردد . آن اثر زنده نیست. دارای روح نیست.

اما از آن سو اثری را می بینی که قواعد به طور کامل در آن رعایت نشده است ولی در مخاطب تاثیر دارد. چرا؟

در تولید یک اثر هنری این نکته مهم و اساسی است که موثر برای تولید اثر باید دارای این ویژگی باشد که به اثر روح ببخشد.

بعضی از هنرمندان بیشتر از آنکه به این مساله بیاندیشند به این می اندیشند که اثری خلق کنند که داری نقص کمتری در قواعد باشد. همین و بس. اما هدف از تولید یک اثر هنری چیست؟ هدف تولید اثر هنری فقط اینست که ما اثری را تولید کرده باشیم و یا اینکه اثری را تولید کنیم که در مخاطب تاثیر بگذارد؟ همان دعوای قدیمی هنر برای هنر یا هنر متعهد. اگر فقط تولید اثر مهم باشد دیگر نیازی نیست به تاثیرگذاریش بیندیشی و اثر برای تاثیر گذاریست پس حتما باید به این مساله مه اندیشید. تفاوت آثار کلاسیک و مدرن در این تفاوت مهم است. تولستوی نویسنده جنگ وصلح معتقد است رمان برای تهذیب اجتماع است. او درای روح بلندی است و این روح بلند در اثر مهم او قابل مشاهده است.

آثار هنری شامل همه موارد می شود از سخنرانی گرفته تا نوشتن و شعر و داستان و فیلم و نقاشی و عکاسی.

اگر معیار ما در زیبایی در زنده بودن یا زنده نبودن اثر باشد به حقیقت هنر نزدیک تر خواهیم شد.

جمله ای از حضرت امام:

"هنر دمیدن روح تعهد است در انسانها"

ما در این انقلاب جز حرف امام و آقا راهی بهتر برای شناخت هنر از منظر واقعی اش نداریم.

دمیدن روح تعهد!

هنرمند با اثرش در روح تعهد می دمد. پس اثر هنرمند هم باید دارای روح باشد چراکه اگر غیر این باشد می شود نامه ملانصرالدین که باید همراه نامه اش برود تا برای دیگران بخواند.